کاشکی بودی...

کاشکی بودی و میدی ذره ذره جون سپردم

دوریت برام یه سمه قطره قطره هی میمردم

کاشکی بودی نمیزاشتی که منو از من بگیرن

کاشکی بودی نمیزاشتی گلای باغچه بمیرن

ارزومه که یه روزی توی کلبمون منو تو

پای دلم هم دیگه پیر شیم فقط وفقط منو تو

ارزومه هر دوباهم سقف کلبمون بسازیم

زیر سقف ارزو ها به همه مردم بنازیم

کاش میشد منو بفهمی درد پنهونم بدونی

حرف عمری خستگی رو از توی چشمام بخونی

 

بدون تو...

 

مرگ یا زندگی فرقش چیست بدون تو؟

حالم این روزها تماشاییست بدون تو

روشناییم به معنای بودن کنارت بود

اکنون همه جا تاریکیست برایم بدون تو

میخواهم از خودم هم نیز آزاد شوم

این دنیا دیگر برایم دنیا نیست بدون تو

چه قدر سخت نفس میکشم این روز ها

زنگی کردن کار کیست...بدون تو؟

جواب سوال کوچکم را تو بده

دوای دل بیمارم چیست بدون تو؟

 

 

الف . نوروزی

همین...

ياد بگذشته به دل ماند و دريغ
نيست ياري كه مرا ياد كند
ديده ام خيره به ره ماند و نداد
نامه اي تا دل من شاد كند


خود ندانم چه خطائي كردم
كه ز من رشته الفت بگسست
در دلش جائي اگر بود مرا
پس چرا ديده ز ديدارم بست


هر كجا مي نگرم، باز هم اوست
كه بچشمان ترم خيره شده
درد عشقست كه با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چيره شده


گفتم از ديده چو دورش سازم
بي گمان زودتر از دل برود
مرگ بايد كه مرا دريابد
ورنه درديست كه مشكل برود



مي كشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود كه چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده كه بود
شعله ور در نفس خاموشش


شعر گفتم كه ز دل بردارم
بار سنگين غم عشقش را
شعر خود جمله ئي از رويش شد
با كه گويم ستم عشقش را


مادر، اين شانه ز مويم بردار
سرمه را پاك كن از چشمانم
بكن اين پيرهنم را از تن
زندگي نيست بجز زندانم


تا دو چشمش به رخم حيران نيست
به چكار آيدم اين زيبائي
بشكن اين آينه را اي مادر
حاصلم چيست ز خود آرائي


در ببنديد و بگوئيد كه من
جز او از همه كس بگسستم
كس اگر گفت چرا؟ باكم نيست
فاش گوئيد كه عاشق هستم


قاصدي آمد اگر از ره دور
زود پرسيد كه پيغام از كيست
گر از او نيست، بگوئيد آن مرد
ديرگاهيست، در اين منزل نيست

همین....