درد دل 2

ریشه در خون دلـــم برده درختی که من اســــت

من که صد زخمم از این دست و تبر ها به تن است

ای غریبــــــان سفر کرده! کـــــدامین غربـت

بـــد تر از غربــت مردان وطـن در وطـن اسـت ؟

چاه دیــــگر نه همـــان محرم اسرار عــــلی

چاه مــــرگیست که پنهــــان به ره تهمتن است

 

 

حسین منزوی

 

عشق و ازدواج

روزی شاگردی از استاد خود پرسید :استاد عشق یعنی چه؟

استاد فرمود به گندم زار برو هر خوشه ی گندم که پر بار تر بود پیدا کن و برای من بیار  اما یادت باشد که هر گز نمیتوانی به عقب برگردی و خوشه ای را که دیده بودی را بکنی...!

شاگرد به گندم زار رفت و پس از ساعت ها برگشت.

استاد گفت چه آوردی ؟ شاگرد گفت هیچ

هر چه جلو تر رفتم به امید گندم پر تر ولی سر انجام هیچ نیافتم.

استاد گفت :عشق یعنی همین ...

 

شاگرد باز پرسید : استاد ازدواج یعنی چه؟

استاد فرمود حال به جنگل برو وه هر درخت تنومندتری را که پیدا کردی قطع کن و برای من بیار ولی باز یادت باشد که هرگز نمیتوانی به عقب بگردی...

 

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی برگشت!  استاد گفت آیا این تنومند ترین درخت بود؟

شاگرد گفت : به جنگل رفتم و اولین درخت تنومندی را که دیدم بریدم و نزد شما آوردم چون ترسیدم که اگر جلو تر بروم هیچ درخت تنو مندی را پیدا نکنم....

 

استاد فرمود:    ازدواج یعنی همین.....

خبر....

خبر به دور ترین نقطه ی جهان برســـــد

نخواست به منه خسته ناگهان برســـــــــد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

کســی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟

چه میکنی اگر اورا  که خواستی یک عمر

به راحتـــی کسی از راه به ناگهان برســـد

رها کنـــــی برود از دلـــــــت جــــدا باشد

به آن کسی که دوست ترش داشته به آن برسد

رها کنــــــــی برونـــــد دوتا پرنــــــده شوند

خبر به دور ترین نقطــــــه ی جـــهان برسد

گلایه ای نکنــــی بغض خــــویش را بخوری

که هق هق تو مبــــاد به گوششـــــان برسد

خدا کنــــــد که....! نه نفرین نمیکنــــــــم

نکند به  آن که عاشقــــــش بودم زیان برسد

خداکنــــــــد که این غشق از سرم برود

خدا کنـــــــــد که فقط زود آن زمان برسد

 

شعر نجمه زارع

قیمت عشق

دیدی که دل قیمت عشق را از ما گران گرفت؟

یاد روی او را ازمــــــــا در هـــــــــر زمان گرفت؟

می خواست مـــــا بسوزیم در داغ وصـــــل او

دیدی که چگونه عقل و هوشم را آسان گرفت؟

فریاد میزدم فکـــــر میکردم که کسی میشنود

غافل از این که او صــــــــدا را از دهـــــان گرفت

قبل ها که دلتنگ میشدی با دل می آمدم پبشت

حال اما سراغ دلــــــم را از خــــاک میتوان گرفت

آسوده نشسته بودم خیال میکردم نمیروی

اما دیر جنبیدم . رفتی و رفتنت آرامش از میان گرفت

شکـــــــایتــــی ندارم تو که رفتـــــی بعد تو

هیچ کس جـــایت را در دل نمیتوان گرفــــــــت

 

 

شعر احسان

یادمان رفت...

سر مشق های  آب و بابا یادمان رفت             رسم نوشتن با قلم ها یادمان رفت

 خندیدن و لبخـــــند های همکلاسی               در یک نگاه ساده اما یادمان رفت

  تر س از معلم حل تمرین پای تخته              آن زنگ های بی کلک را یادمان رفت

آن روز ها را آنقدر شوخی گرفتیم              جدیت تصمیم کبری یادمان رفت

شعر خدای هربان را حفظ کردی                 یادش بخیر اما خدا را یادمان رفت

 

اشتیاق فردا

سلام خوب هر روز....

 

دیریست برای با تو بودن پی بهانه ای میگردم از جنس کلام. فارغ از این که در سکوتی پر از خویش میتوان هم کلام بود....

محبت این روز ها در هرلبخندی بی دریغ به تمنا میماند ایستاده پشت ویترین لحظه ها...گذر عمر را چون اشکی که به چشم باز نمیگردد به نظاره نشسته ام....

 

پس چه شد آن تعابیر رویا گونه که در من اندوختی...؟

 

خوابی از سر بیش بیدار ماندن و بیداریی از سر بیش از پیش خواب ماندن....

 

دستاویزی جز باور بودن و ماندن  تو در اعماق خویش ندارم....من برای تکرار کسی به اینجا نیامدم. پس این تک خال خلقت  را از این در همو بی همه  بودن نجات بده....

 

باران میبارد و تو تنها گواه این حس غریب و  روح سر شار منی....با من همراهی کن تا ماجرای همچون تو شدن

 

تو میدانی چه میگویم ....مگر نه؟

 

همهمه ی بی سرانجام ارتباط مرا به جنونی سوق میدهد که اشتیاق فریاد در من را افزون میکند...

بی هیچ نتیجه ای تن به وداعی میدهیم که هدیه اش لبخندیست .....ابلهانه....

من نه نجبور به نوشتنم نه محدود به کلام....

شایدم فقط تو بدانی که چیست حالم....؟

                                                           چون....

                                                                                  خودم هم نمیدانم....

 

همین...

 

متن : رضا صادقی

بدون شرح...

گاهی  نفس به تیزی شمشیر میشود

از هر چه زندگیست دلت سیر میشود

گویی به خواب بود جوانیمان که گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود

کاری ندارم کجایی چه میکنی

بی عشق سر نکن که دلت پیر میشود