بی فایده

پنجه در حلقوم تنهایی زدن بی فایدست

منکه گشتم بیهوده نگرد بی فایدست

سایه ات هم نیز در فقدان نور گم میشود

اعتماد ختی به سایه کردنم بی فایدست

هر شبم را صبح کردن به امید کسی

که بیاید فقل دل را وا کند بی فایدست

خواستم پرواز کردن را بیاموزم ولی

جست از این سو به آن سوی قفس بی فایدست

نیست آن یار درون قصه ها

نیست بیهوده نگرد بی فایدست



الف.ن

تقویم آخر سال

آخه این دله تو داری؟من میگم یه تیکه سنگه

کی رو دیدی مثل من ! هنوز واست دلتنگه

کی رو دیدی مثل من تا تو نباشی میره و یه گوشیی

میشینه کز میگن....بهش میگن دیوونه یی

آخه این رسمشه که خدافظی هم نکنی بری نیای؟

لا اقل بی معرفت بگو که تو خوابم میای...

مثل تقویمت بودم آخر سال کهنه شدم

این روزا بد جوری دارم هی میرم توی خودم

تو بیا خورشید باش !بتاب زمینم گرم بشه

غروبش با من ! میدونم حالا دیگه وقتشه

وقتشه بیدار بشم و ببینم دنیا چیه؟

اصلا این دنیا که میگن این روزا دست کیه ؟

درد دل زیاده اما تو خودت خوب میدونی

هر چی هم بگم بعیده دیگه پیشم بمونی


الف. ن

دوباره...

دوباره کاغذ،دوباره خودکار ،دوباره تنهایی

دوباره فکر برگشتنت در سر، شاید که باز آیی

دوباره ترسیدن،از نواختن یک طبال

که این روز ها محکم میزند طبل رسوایی

میان هم دمان گشتم اما نیافتم

دلم تنگ است ای ماه من ...کجایی؟

دوباره به یاد گذشته خرامان شدم به کویش

اما نداشت دیگر هرگز نشانی از آشنایی

دلم خون شد از زخم زبان این مردم

بیا برگرد و باز نکن قصه ی بی وفایی

دوباره خواهم گشت هر کوی و برزن را

دیگر اما ندارد دیده ام هیچ روشنایی

 

الف .نوروزی

تو که رفتی...

 

توکه رفتی و نبودی،بی تو باز بودم من

تو که رفتی و شکستی حرمت اشکو دل و من

تو که رفتی و ندیدی چه جوری بی تو شکستم

پای اون عهدو قراری که با هم بستیم و هستم

تو که رفتی شب و روز من سیاه شد

همه ی آرزو هامم یه باره مثل سراب شد

تو که رفتی شب من تاریک و سرده

تو شدی ارباب غصه،ما شدیم مثل یه برده

تو که رفتی همه چی رفت، حتی فکر با تو بودن

همه ی دلخوشی هامم حتی یک لحظه نموندن

بی تو تنها و شکسته توی این زندون اسیرم

بی تو بد جورمیمیرم، بی تو بد جوری حقیرم

 

 

الف. نوروزی

تقدیم به کاکتوس

مثل کاکتوسم این روز ها...

 

شاید زیبا به نظر برسم  اما پر از خارم....

خارهایی که دانه دانیشان در تنم فرو رفته اند...از تهایی....از بی حوصلگی....


برای خواندن متن کامل با ادامه مطلب برید

 


نظر یادتون نره

ادامه نوشته

فهمیدن...

درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند

معنی کور شدن را گره ها میفهمند

سخت بالا بروی ساده بیایی پایین

قصه ی تلخ مرا سرسره ها میفهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن

چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا

مردم از خواندن ای تذکره ها میفهمند

نه. نفهمید کسی منزلهی شمس مرا

قرن ها بعد در آن کنگره ها میفهمند

 

 


شب...

 

خیلی وقته که میخوام فکرتو از سر ببرم

خیلی وقته که دیگه از خنده هات بی خبرم

میدونم برات عجیبه ، شبا گریه میکنم

میدونم خوب میدونی یه سالیه در به درم

هی میخوام فکر نکنم کسی بوده ، چیزی شده

ولی خب یاد تو هر لحظه میاد توی سرم

شایدم بگی دروغه، خب اینم یه حرفیه

به جون خودت عزیزم همیشه چشم به درم

که شاید در وا بشه اونی که میخوام تو بیاد

یا شاید بیاد بپرسه چرا این قدر پکرم؟

میدونی؟فهمیدم این روزا که از من سیر شدی

خودتم خوب میدونی، من از چشمات با خبرم

اون چشما نمیتونه یه لحظه هم دروغ بگه

به منی که واسشون بیدار بودم تا سحرم....

 

 

 

الف .نوروزی

بهانه..

دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد

افکند سر به زیر  حیا را بهانه کرد

 

آمد بر برم و دید من تیره روز را

ننشست و رفت تنگی جا را بهانه کرد

 

رفتم به مسجد از پی نظاره رخش

بر رو گرفت دست و دعا را بهانه کرد!

 

خوش می گذشت روش صبوحی به کوی او

بر جا نشست و شستن پا را بهانه کرد

 

 

 

نظر یادتون نره

تو چطور؟




‎‏
من بهترم و نیست ملالی تو چطور؟

چشمی بزنم گذشته سالی تو چطور؟

تنها نشدم هنوز، گنجشک و درخت

می پرسد از این حقیر حالی تو چطور؟

از یاد نرفته ام و همبسترم است

گل های قشنگ سرخ قالی تو چطور؟

اوضاع خلاصه کاملاً امروزیست

بی دغدغه، روبه راه، عالی، تو چطور؟


به یک پلک تو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها را
که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را

بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک‌نفس پُر کن به هم نگذار لب‌ها را

به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را

دلیلِ دل‌خوشی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟ نمی‌فهمم سبب‌ها را

بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم
که دارم یاد می‌گیرم زبان با ادب‌ها را

غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب‌ها را

یک سوال


از چشمهای من هیجان را گرفته اید
این روزها عجب خودتان را گرفته اید

اردیبهشت نیست که ؛اردی جهنم است
لبهای سرختان که دهان را گرفته اید-

به چرت و پرت و فحش و ... ؛ببخشید مدتی است
ازشعرهام لحن و بیان را گرفته اید

خانم جسارت است ! ببخشید یک سوال
با اخمتان کجای جهان را گرفته اید !؟

خانم ! شما که درس نخواندید پس کجا -
کی دکترای زخم زبان را گرفته اید !؟

خانم جواب نامه ندادید بس نبود !؟
دیگر چرا کبوترمان را گرفته اید ؟

*
خانم عجالتا برویم آخر غزل
نه این که وقت نیست ؛ امان را گرفته اید