کافیست...

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست

قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو

گاهی از دور تو را خواب ببینم کافیست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

آسمانی!تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافیست

من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست

فکر کردن به تو یعنی غزل شور انگیز

که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست

محمد علی بهمنی

ناله ی نی...

با عرض معذرت از دوستان به خاطر دیر کرد

تقدیم به شما

 

 

 

دل آرامی یا بلای منی ؟

قبله عشقی یا خدای منی ؟

شور عشقو جوانی تویی تو

مراد من از زنگانی تویی تو

اگر جویم مه تو بر بام هایی

و گر جویم مــی تو در جام هایی

به چشمم که بی تو زجان سیرم

نگاهی نگاهی که میمیرم

دگر چون نی ناله ها نکنم

شکوه ی عشقت با خدا نکنم

چون که بوی وفایی نداری

دلا جان درد آشنایی نداری

چه شد آن شب ها که با من بودی ؟

به جای اشکم به دامن بودی؟......